حقیقت کل است.

هگل

از «پدیدارشناسی روح» هگل

روزگاري انسان­ها آسماني داشتند آراسته به غنای گستردۀ اندیشه­ها و نقش­ونگارها. معنای هر آنچه هست در رشته­اي نورانی بود که هر آنچه را هست به آسمان پیوند می­زد؛ بر این رشتۀ نورانی، نگاهِ انسان به جای درنگیدن در همین جهانِ حاضر، به ورای آن، به ذاتِ الهی و، به تعبیري، به یک جهانِ حاضرِ ماورائی برمی­شد و فرامی­نگریست. چشمِ روح را باید به­اجبار به امرِ زمینی معطوف می­ساختی و به آن می‌دوختی؛ و به زماني طولانی نیاز بود تا آن وضوحي که تنها از آنِ امرِ فرازمینی بود به حیطۀ گنگی و آشفتگی، که جایگهِ معنیِ امرِ این­جهانی بود، آورده شود و توجه به امرِ حاضر از آن جهت که حاضر است، توجهي که تجربه خوانده می­شد، جذابیت یابد و بر کرسی نشانده شود. ــ حال چنین می­نماید که ضدِ آن لازم است؛ گویی حس یا دریافتِ مردمان به وجهي چنان پردامنه در امرِ زمینی ریشه دوانده که برکشیدنِ آن به ورای امرِ زمینی مستلزمِ اقتداري برابر با همان اجبارِ قبلی است. روح خود را چنان فقیر نشان می­دهد که به نظر می­رسد همچون آواره­اي که در ریگزار جرعه آبي می­جوید، برای دمیدنِ جانِ تازه­اي به خویش، در آرزوی اندک احساسي از امرِ الهی است. از همین قناعتِ روح می­توان به ابعادِ عظیمِ خسرانِ وی پی برد.

از «نظریه‌ی رهایی»، کریستوف مِنکِه

رهاییْ سیاسی نیست. نظریۀ رهایی نظریه‌اي سیاسی ــ نوعي نظریۀ سیاست ــ نیست. رهاییْ سیاسی نیست، زیرا رهایی نه سیاسی است و نه اخلاقی، حقوقی، اقتصادی، استتیکی، دینی، فرهنگی (یا هر چیزِ دیگري در این سلسله). مفهومِ رهاییِ بنیادی در عرضِ این تمایزگذاری‌هاست، در هیچ یک از این مقولات نمی‌گنجد. زیرا رهاییْ هم سیاسی است هم اخلاقی، هم حقوقی، هم استتیکی، هم اقتصادی، هم دینی، هم فرهنگی: رهایی در همۀ حوزه‌ها رخ می‌دهد (یا می‌تواند در همۀ حوزه‌ها رخ دهد). نظریۀ رهایی می‌خواهد به آنچه در همۀ این رهایی‌ها مشترک است پی ببرد. نظریۀ رهایی می‌خواهد دقیقه‌اي از رهاییِ بنیادی ــ دقیقۀ خودانگیختگی ــ را بفهمد که بدونِ آنْ اساساً هیچ رهایی‌اي، در هیچ کدام از شکل‌های آن، نمی‌تواند وجود داشته باشد. از آن‌جا که این امر ناظر به این پرسش است که خُود در اِقدام‌های آزادانه‌اش چگونه است ــ یا خُود در اِقدام‌ها‌ی‌اش چگونه آزاد است ــ، می‌توانیم به گفته بیفزاییم که مفهومِ رهاییِ بنیادیْ مفهومي هستی‌شناختی (یا وجودی) است.

از مقاله‌ی «تکوین مطلق»، سید مسعود حسینی

از نظرِ هگل، نقصِ کارِ فیشته این بود که فلسفه‌اش را از این‌همانیِ نظرورزانه آغاز کرد اما نتوانست در پایانِ فلسفه‌اش آن را دوباره به‌دست آورد. فیشته در بنیادِ کلِ آموزۀ علم کارِ خویش را با این‌همانیِ نظرورزانه‌ی سوژه و ابژه (من = من) آغاز و ادعا کرد که، اولاً، سرتاسرِ آگاهی (نظری و عملی) باید از این وحدت یا این‌همانی استنتاج شود و، ثانیاً، در هیچ گامي از استنتاج نباید این وحدت از کف برود. با این حال، فیشته در این اثر اعلام می‌کند که در فلسفه (چه در فلسفه‌ی نظری و چه در فلسفه‌ی عملی) امکانِ برگذشتن از تقابلِ میانِ من و نامن فراهم نیست. از این رو، آغازِ فلسفه‌ی او، یعنی «من با من برابر است»، در پایانِ فلسفه‌ی او مبدل می‌شود به «من می‌بایست با من برابر باشد»، یعنی می‌بایست از طریقِ «کوششِ نامتناهیِ» بشر، کوششي که علی‌الاصول به تحقق نخواهد پیوست (زیرا صرفاً اصلي تنظیمی است)، حاصل آید. 

از مقاله‌ی «هایدگر و گادامر»، سید مسعود حسینی

حقیقت در فلسفه‌ی هایدگر یکی از مضامین اساسی است. وی از آغاز اندیشه‌ی خویش کوشید مفهوم بنیادی‌تری از حقیقت عرضه کند و در طول فعالیت فلسفی خویش رویه‌های گوناگونی در این خصوص در پیش گرفت. با وجود این هرگز از این بصیرت اساسی خویش دست نکشید که حقیقت λθεια است، یعنی کشاکش میان پوشیدگی و آشکارگی. به‌علاوه، هایدگر معتقد است در فلسفه‌ی افلاطون، تحولی در ذات حقیقت پدید آمده، به‌طوری که حقیقت به «درستی» مبدل شده است. از دیدگاه هایدگر، این تحول منشأ «فراموشی وجود» است. گادامر در مقابل بر آن است که افلاطون به‌واقع قائل به حقیقت بنیادی بوده است و رأی هایدگر دایر بر این‌که اندیشه‌ی افلاطون لاجرم منجر به فراموشی وجود و سوبژکتیویسم مدرن می‌شود رأی صوابی نیست. گادامر در اثبات دیدگاه خود راهبردهای گوناگونی در پیش می‌گیرد. در این مقاله به جایگاه ایده‌ی خیر در نظریه‌ی مُثُل و مفهوم دیالکتیک در نامه‌یژ هفتم افلاطون اشاره خواهیم کرد و خواهیم کوشید همراه با گادامر نشان دهیم که در اندیشه‌ی افلاطون امکاناتی نهفته است که می‌توانند وی را از انتقادات هایدگر مبرا سازند.

درباره‌ی من

سید مسعود حسینی (متولد ۱۳۶۶، تهران) در سال ۱۳۸۹ از دانشگاه اراک در رشته‌ی مهندسی کامپیوترـ‌نرم‌افزار در مقطع کارشناسی و به‌ترتیب در سال‌های ۱۳۹۲ و ۱۳۹۷ از دانشگاه تهران در رشته‌ی فلسفه در مقطع کارشناسی ارشد و دکترا فارغ‌التحصیل شد. از سال ۱۳۹۰ به پژوهش در حوزه‌ی فلسفه و از سال ۱۳۹۷ به تدریس فلسفه در دانشگاه‌ها و موسسات خصوصی اشتغال دارد. حوزه‌ی تخصصی او در فلسفه هگل و ایدئالیسم آلمانی است.